میر داماد ، شنیدستم من،
که چو بگزید بن خاک وطن
بر سرش آمد واز وی پرسید
ملک قبر که : (( من رب، من ؟ ))
***
میر بگشاد دو چشم بینا
آمد از روی فضیلت به سخن:
اسطقسی ست - بدو داد جوب -
اسطقسات دگر زو متقن .
***
حیرت افزودش از این حرف ملک
برد این واقعه پیش ذوالمن
که : زبان دگر این بنده ی تو
می دهد پاسخ ما در مدفن
***
آفریننده بخندید و بگفت :
(( تو به این بنده ی من حرف نزن .
او در آن عالم هم، زنده که بود،
حرفها زد که نفهمیدم من
با سلام
وبلگ باحالی داری
باعث افتخار وبلاگ منو تو لینکدونیت بزاری
سلام
دمت گرم
بیشتر آپ کن