نیما

میر داماد ، شنیدستم من،

که چو بگزید بن خاک وطن

بر سرش آمد واز وی پرسید

ملک قبر که : (( من رب، من ؟ ))

***

میر بگشاد دو چشم بینا

آمد از روی فضیلت به سخن:

اسطقسی ست - بدو داد جوب -

اسطقسات دگر زو متقن .

***

حیرت افزودش از این حرف ملک

برد این واقعه پیش ذوالمن

که : زبان دگر این بنده ی تو

می دهد پاسخ ما در مدفن

***

آفریننده بخندید و بگفت :

(( تو به این بنده ی من حرف نزن .

او در آن عالم هم، زنده که بود،

حرفها زد که نفهمیدم من

نظرات 2 + ارسال نظر
محسن پنج‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:41 ق.ظ http://mohsensms.blogsky.com

با سلام
وبلگ باحالی داری
باعث افتخار وبلاگ منو تو لینکدونیت بزاری

پویا پنج‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:42 ق.ظ http://pooyamcs.blogsky.com

سلام
دمت گرم
بیشتر آپ کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد